جدول جو
جدول جو

معنی غم آلوده - جستجوی لغت در جدول جو

غم آلوده
(دَ / دِ)
غمناک. اندوهگین. غم آلود. حزین. دلتنگ. رجوع به غم شود:
بیا ساقی آن لعل پالوده را
بیاور، بشوی این غم آلوده را.
نظامی.
فسرده دلان را درآرد به کار
غم آلودگان را شود غمگسار.
نظامی.
غم آلوده یوسف به کنجی نشست
به سر برز نفس ستمگاره دست.
سعدی (بوستان).
قطرۀ اشکی که از مژگان غم آلوده ریخت
عنکبوتی گشت و بر چاک گریبانم تنید.
ملا قاسم مشهدی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
غم آلوده
حزین، دلتنگ، اندوهگین
تصویری از غم آلوده
تصویر غم آلوده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غم آلودگی
تصویر غم آلودگی
غمگینی، اندوهگینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غم آلود
تصویر غم آلود
غمناک، اندوهگین، برای مثال فسرده دلان را در آرد به کار / غم آلودگان را شود غم گسار (نظامی۵ - ۷۶۶)
فرهنگ فارسی عمید
(غَ تَ / تِ)
غرض آلود. غرض آمیز. رجوع به غرض آلود و غرض شود، خودخواه و آلوده به خودکامی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ / رِ)
مرطوب. خیس. کنایه از چشم گریان
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
غم آلوده. غمناک. اندوهگین. غم آلوده. رجوع به غم شود:
ما از عراق جان غم آلود میبریم
وز آتش جگر، دل پردود میبریم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ / دِ)
آلوده به می. که به شراب آلوده باشد. آنچه به باده آلوده باشد:
می آلوده دستار و پیراهنش
گروهی سگان حلقه پیرامنش.
سعدی (بوستان).
، کنایه است از شرابخوار و مخمور. می زده. مست:
می آلوده ای راه مسجد گرفت.
سعدی.
- می آلوده کردن، کنایه است از بسیار سرخ کردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
چیزی که آن را در نمک غلطانیده باشند. (آنندراج). به نمک آغشته. که آن را در نمک خوابانده یا نمک بر آن پاشیده باشند:
آنم که غم دل به دو عالم نفروشم
زخم نمک آلوده به مرهم نفروشم.
تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خِ دَ / دِ)
به معنی گه آلود باشد
لغت نامه دهخدا
(تو تَ / تِ)
آلوده به گل:
به کفش گل آلوده بر تخت شاه
نشاید شدن کفش بفکن به راه.
نظامی.
گل آلوده ای راه مسجد گرفت
ز بخت نگون طالع اندرگرفت.
سعدی (بوستان).
گل آلودۀ معصیت را چه کار.
سعدی (بوستان).
و رجوع به گل آلود شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
شرمگین. شرم آلود. شرمگن. شرمنده روی:
از حجاب حسن شرم آلودۀ لیلی هنوز
بید مجنون سربه پیش انداختن بار آورد.
صائب تبریزی (از آنندراج).
رجوع به شرم آلود شود
لغت نامه دهخدا
(گَ تَ / تِ)
خشمناک. (آنندراج). غضب آلود. غضبناک. رجوع به غضب شود
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ دَ / دِ)
خشمناک. غضبناک. خشم آلود. (یادداشت بخط مؤلف) (از ناظم الاطباء) : یکی از پسران هرون الرشید پیش پدر آمد خشم آلوده که فلان سرهنگ زاده مرا دشنام مادر داد. (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گه آلوده
تصویر گه آلوده
آغشته به مدفوع آلوده به گه
فرهنگ لغت هوشیار
آلوده به گل آغشته به گل: گل آلوده ای راه مسجد گرفت زبخت نگون طالع اندر گرفت... (بوستان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کف آلوده
تصویر کف آلوده
دارای کف (امواج کف آلودء دریا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غم آلودگی
تصویر غم آلودگی
حالت و کیفیت غم آلوده
فرهنگ لغت هوشیار
خشمناک خشمناک خشمگین غضبناک: مردی غضب آلوده بود، با خشم و غضب قهر آلود: غضب آلوده فریاد کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرض آلوده
تصویر غرض آلوده
آنچه به غرض آلوده باشد غرض آمیز: اخبار غرض آلوده سخنان غرض آلوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشم آلوده
تصویر خشم آلوده
غضبناک خشمناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غم آلود
تصویر غم آلود
غم آلوده آهنگ غم آلودی دارد
فرهنگ لغت هوشیار
زهرآگین، زهرآلود، زهردار، سمدار، سمی، شرنگ آمیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد